1.
پیروی پست قبل باید خدمت شما عرض کنم که از هزار و دویست کیلومتر آن طرف تر زنگ زده اند «فلانی از گروهها خارج شد. چرا؟! تو پیگیری کردی ازش اصلا؟!» و شما گمان مبرید که در مورد فعالیتهای مجموعه یک کلمه پرسیده باشند. حال خود من را؟! نه. فقط اینکه فلانی از گروهها خارج شده مسئله خیلی مهمیبوده و باید پیگیری میشده و از هزار و دویست کیلومتر آن طرف تر باید زنگ بزنیم و یادآوری کنیم اینکه پدر دو بچه هستیم اصلا باعث نمیشود ما از گردونه خاله زنک بازی خارج شویم! اصلا.
2.
«سرت به آخور خودت باشد» فحش ست؟! بیشتر بهش میخورد سبک زندگی باشد. شما جدیدیها به آن چه میگویید؟! آهان! توسعه فردی.
3.
توسعه فردی چیست؟! سرطان خودخواسته. سرطان رنگ آمیزی شده. سرطان جذاب.
4.
من عضوی از جامعه هستم؟! بله. مثل دست در بدن. مثل چشم. مثل پا. حالا این دست، چشم، پا اگر بدون توجه به بقیه اعضا رشد کند چه میشود؟! بله. سرطان مینامندش. و توسعه فردی، بزک دوزک کرده همین مسئله است. سرطانِ آرایش شده.
5.
داداش گران قدر ما، همان مورد شماره یک، فرموده بودند که من به این نتیجه رسیدم که با مجموعه آیندهای ندارم. من کارهای شش سال گذشته اش را بشمرم برایتان؟! تقریبا هیچ. از وقتی ازدواج کرد، «ببین صفا و صمیمیت توی مجموعه خیلی مهمه. این پشت سر اون حرف میزنه و اون پشت سر این. من نمیتونم توی این فضا» را نود و هفت به گمانم داشت تحویلم میداد. صریح گفتم از اول اهل ایستادن پای مشکلات نبودی. شاید بد گفتم ولی بی جا نگفتم. مدتی هم با من سنگین برخورد میکرد. آجر توی جیبهایش بود برای سنگین تر شدن. هر چی شما سنگین تر برخورد کنی، کامیون تری از منظر من. یک کامیون پر از آجر. فکر؟! ابدا. شاکله ات را آجر تشکیل داده.
6.
یادم هست که همان زمان، قبل تر از آن، یکی در میان از مذهبیهای کت و شلواری مینالیدم. همانها که همه سفرهای شان برپاست، مشهدشان، کربلای شان، خانواده داری که اصلا اصل است و جامعه متشکل است از همین خانواده و خانواده چه بود برای شان؟! لش کردن جلوی تلویزیون و خاله زنک بازی با زوجه محترمه. همه جور تفریحی برقرار بود و کارهای اجتماعی در حیطه وظایف مجردها. مجردهای بدون کت و شلوار. مجردهای بدبخت بیچارهی «الهی زودتر سر و سامون بگیری». تهش هم «فلانی تو متوجه نمیشوی» را میریختند جلوی پایت و از اهمیت خانواده دوستی و خانواده مداری میگفتند.
7.
پای شان که از اجتماع میبرید و زندگی تازه سازشان اولویت پیدا میکرد، دغدغههای جدید، رنگ و بویهای جدیدی هم پیدا میکردند. و «توسعه فردی» نسخهی درمان دغدغههای جدیدشان بود. که خودشان و همسران گرامیشان، احساس پوچی پیدا میکردند. حس میکردند مفید نیستند. حس میکردند آن طور که باید و شاید... چه کسانی؟! همانهایی که شغل داشتند، مدرک داشتند، اول زندگی منزلِ آخر زندگی ما را داشتند، همه چیز... و همانها هم خاله زنک بازی شان گل میکرد و به ما مجردهای بدبخت بیچاره میتاختند که شما... لابد متوجه نشدید که مادربزرگ خانمم از دنیا رفته!
8.
بخواهیم یا نخواهیم. خوشمان بیاید یا نیاید. همین هیئتها، جلسه قرآنها، مجموعههای تربیتی، همینها نسخه درمان خیلی از دردسرهای ماست. ما با فایده رساندن به بقیه هویت پیدا میکنیم. آدمِ بی فایده، هر چه قدر هم که پول داشته باشد باز هم احساس پوچی میکند. زمانی حس پوچی ما گل میکند که فایده ما فروکش. فایده رساندن هم دردسر دارد. یک بار بچهای باید سوار گرده ات بشود و تو هم صدای حیوان دربیاوری، تا بخندد و بتوانی دل یتیمیرا شاد کنی. یک بار هم مجبوری با یک مشت زبان نفهم سر و کله بزنی. بله! میشود در همان زمانی که با زبان نفهمها سر و کله میزنی، زبان آلمانی و افریقایی و کوفت و زهرمارت را تقویت کنی و از آن پول دربیاوری و جایگاه پیدا کنی، ولی یادت باشد: پول تو را از پوچی نجات نمیدهد.
9.
من هنوز هم نسخه درمان خیلی از بیماریها را فعالیتهای اجتماعی ساده میدانم. همین درست کردن بستههای معیشتی. همین هیئت گرفتنها. همین جلسه قرآنها. همین سر و کله زدن با اطفال. همین... دور شدیم از اینها؟! دور میشویم از خود. خودمان را گم میکنیم. باور ندارید؟! به خاطرات چند سال قبل تان برگردید...
10.
مشخص است که اقتضائات هر شخص و هر جایگاه و هر موقعیت متفاوت است و ممکن است کسی بیش از این نتواند وقت بگذارد. من قاعده را گفتم. در مقام تطبیق نبودم.