1.
در ذهنم هست که در مورد «نا»ی مریم برادران پست گذاشته ام پیشتر، اما کجا و کی را دقیق یادم نیست. یادداشتها را هم گشتم و چیزی پیدا نکردم و نهایتا چند جمله مختصر در مورد کتاب دیدم که سال 99 نوشته بودم: «این کتاب را نباید خواند؛ باید گریست!» و وقتی این را دیدم متوجه شدم که اشتباه برداشت نکرده ام.
2.
قبل از اینکه به مسئله گریه بپردازم توجه شما را به خواندن یک نامه از شهید صدر و توضیحاتی که به عنوان پاورقی در مورد ایشان درج شده است، جلب میکنم.
و
3.
تصاویر بالا از نای مریم برادران نیست. از «حوزه و بایستهها»یی است که انتشارات دارالصدر چاپ کرده است. همانطور هم که مشخص است، تصویر دوم مربوط به نامهای از شهید صدر است و تصویر اول، پاورقی کتاب است پیرامون علت صدور این نامه. مرحوم شهید صدر منزل نداشتند و معتقد بودند وقتی با منزل اجارهای کارم راه میفتد چرا الکی در این مسیر دوندگی کنم، آن هم زمانی که طلاب توانایی خرید خانه را ندارند؟! به زبان ساده میشود این که اگر درد را نمیتوانم حل کنم، حداقل هم دردی که میتوانم؟!
4.
با پاورقی بالا نشستن به گریه کردن. نه که گریه کنم، نشستم به گریه کردن. نشستن به گریه کردن یک مرحله بالاتر از گریه خالی است. گریه خالی یعنی مثلا چند دقیقه حالا به هر دلیلی بباری ولی نشستن به گریه کردن، یعنی قشنگ دست گریه را بگیری، با هم بروید یک گوشه، بعد بخوانی مثلا: «یک گوشه میرویم و فقط گریه میکنیم» و گریه هم همراهی کند و با تو باشد و باشد و باشد و باشد و رهایت نکند. آخرش هم دست روی شانه ات بگذارد که فلانی جان، بس است. بس است و پاشو برویم دستی به سر و صورتت بزنی. این حالت، نشستن به گریه کردن است.
5.
ما گاهی در متون دینی داریم که فلان مسئله را فلانی دید و مسلمان شد. بهمان مسئله اسلامیرا خواند و اسلام آورد. فعلیها را نمیگویم. از قدما صحبت میکنم. یهودیهای زمان امیرالمومنین سلام الله علیه. مسیحیهای آن زمان. کافران. زیاد شما هم شنیده اید احتمالا که کسی به مادرش محبت کرد و او ایمان آورد که اسلام چه قدر قشنگ است و ما هم همین را میخواستیم. در زمانه فعلی هم بگردید از این قبیل ایمانها پیدا میکنید. کم نیستند. من حس میکنم مشابه حسی که این جماعت نومسلمان داشته اند را گاهی خود ما هم تجربه میکنیم. مطلبی میخوانیم و حس میکنیم این همان چیزی بود که به آن نیاز داشتیم و نفس راحتی میکشیم. تشنه ایم و آب پیدا میکنیم. پاورقی بالا که نشستن به گریه کردن داشت، همان آب بود برای من تشنه.
6.
سیدنا الصدر، گلوله آتش است. چند باری صفحه ارسال مطلب جدید را باز کردم و این مطلب را نوشتم و دست و دلم به ادامه اش نرفت تا همین الان که دوباره بنویسم او گلوله آتش است. هرکس سمتش برود آتش میگیرد.
7.
مسئله آتش گرفتن، با مسئله درد داشتن گره خورده است. سید محمد باقر صدر، درد دین داشت. از تک تک رفتارهایش این مسئله میچکد. مثل تک تک رفتارهای آیت الله مصباح و نوشتههایش. مثل حاج قاسم خودمان. مثل خیلی از شهدای خودمان.
8.
از من پرسیدند که چه میشود که کسی شهید میشود؟! قبل از پاسخ خودم، پاسخ شهید مطهری را بیاورم.
9.
بیان شهید مطهری را دونوع میتوان نگاه کرد. یکی اینکه فکر کنیم شهادت مسئلهای مثل بقیه مسائل طبیعی و اجتماعی است و ببریمش زیر میکروسکوپ و بشکافیم ش. انگار مثلا کرمیرا زیر میکروسکوپ بگذاری و بفهمیاین کرم، موقع خوردن غذا دندانهای نیشش را استفاده نمیکند و عکسش را بگیری و مقاله اش را هم چاپ کنی و تمام. و تمام یعنی تو هیچ وقت این را در زندگی ات به کار نمیبندی مستقیم. که خودت از دندانهای نیشت استفاده میکنی. اما نگاه دوم این است که شهید مطهری دارد راه را نشان میدهد. مسیر شهادت از کجا میگذرد؟!
10.
من یک بار دیدم کسی این را از من پرسید. خودم هم به آن فکر کرده ام. برای من مسئله بوده است. برای او هم. دو نفر. حالا شاید بقیه من را اهل ندیده اند که نپرسیده اند و به آن فکر کرده اند. نمیدانم. فقط خواستم بگویم کسی هست در جامعه که دارد به مسیر شهادت فکر میکند. احتمالا هم نه برای زیر میکروسکوپ بردنش.
11.
از من پرسید چه طور میشود شهید شد؟! جواب من، الان، این است که «باید درد دین داشته باشی» و پی آن را بگیری. شهید صدر، این شعله را در تو روشن میکند و زنده نگه میدارد. شعله درد دین داشتن را میگویم.
12.
البته که گاهی شهید شدن آسان تر از زنده ماندن است.
13.
خدا رحمت کند شهید مطهری را. به گمانم همیشان است که توضیح میدهد الدنیا مزرعة الآخرة یعنی هرچه دنیایت آبادتر بشود، آخرتت هم آبادتر میشود. البته که مشخص است مقصود از آبادانی دنیا، آبادانی در مسیر آخرت است که از طریق دین تأمین میشود. یعنی باید به دنیایت برسی اما به دنیا دل نبندی که زهد همین جاست. زهد دل نبستن است، نه استفاده نکردن. از رخش استفاده کن، اما در بندِ رخش نباش! حالا رخش نشد، اسب زورو هم هست. این همه اسب. پراید و پرادو چه فرقی دارند؟!
13.5. داخل پرانتز:
ادبیات مزرعه را داشته باشید و بگذارید کنار آیه «نساءکم حرث لکم». این ادبیات اتفاقا دارد میرساند که از زن باید مراقبت کرد و به آن رسیدگی. کدام احمقی مزرعه اش را آتش میزند که دیندار بخواهد بزند؟!
14.
خدا رحمت کند آقای مصباح و امثالهم را. احتمالا اگر بودند الان از زهد مینوشتند و میگفتند. از مواسات. میبینی بقیه درد دارند، حداقل تو جلوی چشم شان مانور نده. گوشی ندارند، تو آیفون قبلی را میدهی آیفون جدید را بگیری که مانور بدهی، آن هم وقتی که همه میدانند هیچ نیازی به نسخه جدید آیفون نداری و فقط ادا و اطوار است؟!
15.
دارم از مسیر شهید صدر صحبت میکنم. شما دوست داری از مسیر آزادی برو! خوردی به ترافیک و تصادف کردی، یقه خودت را بگیر.
16.
درد دین داشتند. درد دین داشتن را منتقل کردند. درد دین داشتن باعث شد که دینی عمل کنند. آن قدر دینی که گاهی امثال ما تشنهها وقتی میخوانیم کارهای شان را، مینشینیم گریه میکنیم و با خودمان فکر میکنیم که چرا این نابغهها را انقدر زود از دست دادیم؟!
17.
و او نابغه بود. یک نابغهی شهید. که اندازه یک خانه هم برای خودش نخواست. خیلیها نخواستند از این دنیا چیزی را و به همین خاطر هم عنوان شهید، الان یقهی نام شان را گرفته و رها نمیکند.