1.
خیلی سال قبل بود که میگفتم و مینوشتم «تا کار اجرایی نکرده باشی اصلا متوجه نمیشوی در مورد چه چیزی حرف میزنی و انتقاد میکنی». بگذریم از غرض و مرضها، ولی خیلی از انتقادات به خاطر درک نکردن جوانب مختلف ماجراست. کار اجرایی با حرف زمین تا آسمان فرق دارد. زمین تا آسمان! شما یک مسافرت ساده هم که میخواهی بروی نمیتوانی همه چیز را پیش بینی کنی، چه برسد به کارهای کلان و طولانی مدت. به حرف هم ساده است که من فلان ساعت از خانه بیرون میآیم و بعدش هم فلان ساعت میرسم شهر مقصد و مسافرخانهای را ظرف نیم ساعت پیدا میکنم و بعدش دوش میگیرم! واقعا به حرف ساده است. این همه سال من قم رفتم و آمدم و زیر و بم این شهر را میشناسم خیر سرم! تابستان با آن همه محاسبات و ادعا، موقعیتی درست شد برایم که حتی نمیتوانستم داخل حرم بروم و یک لیوان آب بخورم، چه برسد به اینکه جایی برای استراحت پیدا کنم و دوش بگیرم! چرا؟! چون همه مولفهها دست من نیست و بعدش فهمیدم که باید چیزی را محاسبه میکردم که از آن اطلاعی نداشتم اصلا. این که یک سفر ساده است، چه برسد به کلان پروژهها و کارهای طولانی مدت که هزار و یک مسئله در آن دخیل است. این را نگفتم که دهانها را ببندم! این را گفتم که دهانها را باز کنم اتفاقا. منتهی نه به پرت و پلا! تو بفهم، بدان، بعد نقد کن.
2.
محرم یکی از سالهای اوایل دهه نود بود به گمانم. ما حسینیه نداریم. مجبوریم زمین بایر بگیریم، حیاطی، ساختمان مخروبه ای، نیمه کارهای مثلا، و آن را تبدیل به حسینیه کنیم. فکر کنید توی برف و باران، باید فکری کنی که از هیچ ناحیهای آب وارد جلسه نشود و سقف نیم آهن نیم پلاستیک ت هم با شیب ملایمیآب را هدایت کند به بیرون جلسه. با هر ترفندی جلو میرفتیم باز یک گوشه جلسه خیس میشد. سرد هم بود. آن سال هم چهار پنج نفر بودیم برای زدن و جمع کردن سقف. من رفتم روی دیوار. پلاستیکی توی کوچه بود که باید به دستم میدادند و من آن را روی دیوار و بخشی از داربستهای حیاط پهن میکردم. فکر کنید زیر برف و باران و سرما داشتم فکر میکردم که چطور پلاستیک را تا بالا بکشم، دیدم یکی از بچهها دارد از توی کوچه رد میشود. گفتم فلانی این پلاستیک را بی زحمت به من بده. کارش چقدر طول میکشید؟! نهایتا سی ثانیه. نه بیشتر! چرخیدم که موقعیتم را درست کنم و پلاستیک را تحویل بگیرم، دیدم نیست! خیلی سخت بود برایم که من را در آن شرایط گذاشت و رفت! حالا اگر غریبه بود میایستاد ولی این بنی بشر ول کرد رفت! خیلی اذیت شدم. خیلی. از آن صحنهها که قلبت مچاله میشود. انتظار نداری ولی نارو میخوری! و من به وفور از این صحنهها دیدم. صحنههایی که داری کار میکنی و یک دفعه میبینی هیچ کس پشتت نیست. حالا اگر کار را فردی بسته بودی یا حجم کار به حدی بود که فردی میشد انجام بدهی، باز دردش کمتر است! ولی وقتی کاری باید گروهی جلو برود و نمیرود، اذیتت میکند. خیلی.
3.
کار گروهی انجام دادن قاعده دارد. بعضیها خوب کار میکشند. با اولی بگو و بخند. با دومیجدی و محترمانه حرف بزن. با سومیاز در تطمیع وارد شو. کاری هم به بقیه چیزها نداشته باش. این نوع کار کردن، خیلی رایج است. خیلی. شاید من حسودی میکنم ولی آدمهای زبان بازی پرچم این نوع کار را بلند میکنند. زبان باز به معنی واقعی کلمه. سر و ته کار را جمع کنی، هیچ فایدهای ندارد ولی جوری با ادا و اطوار و کت و شوار کار را جلویت پهن میکنند انگار اینها بوده اند که هستهای ایران را پیش برده اند! بعد آن طرف، کارهایی که مهم است و ارزشمند، یک نفر را ندارد که توضیح شان بدهد. چرا؟! روی این چرا من خیلی فکر کردم. به جوابهای مختلفی هم رسیده بودم.
4.
این چند وقت، چند کتاب دستم گرفتم که یک حال و هوا داشت. خاطرات 57 تا 68 محسن رفیق دوست، داستان رویان و آخری هم کتاب تندتر از عقربهها حرکت کن. هر سه یک حال و هوا دارند. آدمهای باعرضهای که میگفتند کاری باید انجام بشود، پی اش را تا رسیدن به نتیجه میگرفتند. هر سه در فضای کار اجرایی وارد شده بودند. اولی اجراییِ محض و دو تای دیگر در فضای علمیاجرایی. حالا لا به لای کتابها، جواب برخی از سوالها را میدیدم و برخی جوابهایم محک میخورد.
5.
مثلا من به این رسیده بودم که چون کارهای فرهنگی معمولا پول تویش نیست، جمعیتی را هم دور خودش جمع نمیکند. پول که میگوید منظورم آوردهی ملموس است. مردم محسوس و ملموس میپسندند. باید چیزی مشت شان را پر کند. پول مشت پر کن است. تو بگویی من سی میلیون دریافت کردم همه به به چه چه میکنند. ولی بگویی مثلا سی حافظ تحویل داده ام، کمیاین طرف و آن طرف را نگاه میکنند که خب بعدش؟! پول، خب بعدش ندارد. تو به پول برسی به همه چی رسیده ای. بیماری ات درمان شده. مشکلات سیاسی و اجتماعی ات حل شده. صاحب احترام شده ای. نازایی ات حل میشود. مشکل علمیات حل میشود. مادربزرگت که موقع پاک کردن دماغش، کار را با کیفیت انجام نمیدهد و بخشی از دماغش روی فرش میریزد هم مشکلش حل میشود. به خدا! پول همه چیز را حل میکند. همه چیز را. ولی حافظ تحویل جامعه بدهی منتظر «خب بعدش؟!» باید بنشینی! پول خب بعدش ندارد. من به این رسیده بودم که کار فرهنگی، کار تربیتی، چون مشت پر کن نیست پس زیاد هوادار ندارد. اما این کتابها و اتفاقات این چند وقت، کمیباورهایم را دست خوش تغییر کرد.
6.
تصویر زیر را کسی میگوید که وسط کار اجرایی اقتصادی است. آخوند نیاورده ام که آخوندی صحبت کند! نه. وسط کار اقتصادی است که شاکی میشود از تنبلی! من نمیدانم اگر پول، باعث تهییج و حرکت در عدهای نمیشود، دقیقا چه چیزی میتواند این جماعت را تکان دهد؟!
7.
انصافا درد ندارد؟! درد دارد. تو ببینی مشکلی هست. ببینی راه حلش هم هست. بعد لقمه را دور دهانت بچرخانی که خدای نکرده جایی که برای خودت گرم کرده ای، نکند با بلند شدنت سرد بشود. و هر
سه کتاب، پر است از فهمیدنها و انجام ندادنها! پر است از درد! دردِ فهماندن و دردِ عملِ پس از فهم!
8.
مثلا همین حرف را بخوانید.
9.
داستان رویان هم پر بود از عدم باورها! به قول یکی از اساتید: «ما چوب عدم باورهای مان را میخوریم».
10.
کسی اینها را ببیند و بفهمد و بیاید نقد کند، واقعا نقد به جایی انجام میدهد. یعنی بفهمد کار با نیروی انسانی چه پیچ و خمهایی دارد و بعد نقد کند واقعا دمش گرم.
11.
یک جایی هم نوشته بودند که چرا هر وقت پیشنهادی برای انجام کار جدید میدهیم میگویید بسم الله خودتان انجام بدهید و ما وظایف خودمان را داریم و شما باید پاسخگو باشید. خیلی زورم گرفت. دردم گرفت. فکر کن طرف صبح از خواب بیدار شده، سلام صبح به خیر عزیزم را به زنش تحویل داده، دست و روی مبارک را شسته و بچه اش را بوس کرده و شیک و مجلسی راهی کار و بارش شده، بعد به تویی که دیشب خانه نرفتهای و از قضا خانه و زن و بچه هم نداری مثلا بگوید من وظایف خودم را دارم و زن و بچه دارم و تو متوجه نیستی! تویی که شب تا صبح مشغول بودی باید پاسخگوی کسی باشد که شب تا صبح توی جای گرم و نرمش خوابیده و بعد هم اعتراض میکند که من وظایف خودم را دارم.
12.
محترمانه «جمع کن بابا» چی میشود؟! بلدید؟!
13.
خدا به کمرم نزند ولی تجربه ثابت کرده نود درصد من کار دارمها، بهانه است. پی ماجرا را هم که بگیری طرف همه جا را رفته، همه کاری را انجام داده، وقتش را هزار جا تلف کرده ولی «کار دارم»ش به تو رسیده!
14.
«کار داشتم» را که میگویم گاهی عذاب وجدان میگیرد که نکند دارم تنبلی میکنم.
15.
کارِ مهم را باید انجام داد. کار مهم چیست؟! الزاما آن کاری نیست که توی چشم باشد و موز و کت شلوار تحویل تو بدهد. توی کار اقتصادی اگر دنبال موز بودی، موفق میشوی البته و به هیچ جایی نمیرسی! توی طلبگی هم همین است. موفق میشوی و به هیچ جایی نمیرسی. امام بود که انقلاب کرد. همین الان برخی آقایان هستند که سر و صدای شان بلند شده «شما انقلاب کردید و با این دینداری که راه انداختید، مردم از دین زده شدند و قبل از انقلاب اطراف ما کلی آدم بود و الان...» و بله، الان هویج هم دستشان را نگرفته که مردم دیده اند کی دنبال موز است و کی دنبال کار خدا!
16.
کار مهم چه کاری ست؟! پیشنهاد میکنم اگر علاقه مند به دین هستید و ترویج آن در جامعه، مسیر طلبگی را هم بررسی کنید، شاید دوستش داشتید.
17.
حوزه خواهران برای جذب و پذیرش، مسیر هموارتری دارد تا برادران. آن قدر که من فهمیده ام.
18.
چه خوب که عدد میگذارم و دنبال ربط و چفت و بست مطالب به هم نیستم! :/