1.
بچه، تمام دنیایش همان اتاق سه در چهاری است که مدام دیده. بلندقدترین آدم دنیایش هم دایی اش بوده. و همین طفل، زمانی که سندار میشود، میفهمد که از دایی 170 سانتی متر اش خیلیها هستند که قد بلندتری دارند. و میفهمد که اتاقش اصلا بزرگ نبوده و نیست. چرا؟! چون نگاهش اصلاح میشود. ما گاهی همان طفلیم و مسائل، دایی و اتاق سه در چهار. تا نگاهمان اصلاح نشود، دچار خطا میشویم و نمیفهمیم از کجا داریم ضربه میخوریم.
2.
قرآن سعی میکند که نگاه ما را اصلاح کند. دقیق به تو میگوید که چه چیزی را باید ببینی و چه چیزی را نه و روی چه چیزی تمرکز کنی.
3.
دوستی میگفت که به او توصیه کرده اند به هیئت برود و مداحی کند که او را بشکند، نه اینکه بالا ببرد. یعنی برود جایی که عملش خالصانه تر باشد. مثالش؟! فرض کنید هیئت پیرمردها که چهار نفر مخاطب بیشتر ندارد و آخر جلسه هم همه غر میزنند که این چه طرز خواندن است. اینگونه مثلا. حرف بدی است؟! نه! اصلا. توی دنیایی که همه دنبال دیده شدن هستند، به هر بهانه ای، تو چرا خلاف جهت شنا نکنی و جایی نروی که دیده نشوی؟!
سه و نیم.
الان که به گذشته ام نگاه میکنم، پشیمانم بابت هر کاری که حس میکنم برای دیده شدن بوده و جلب توجه. هر کاری.
4.
مورد سه را در افق دیگری نگاه کنیم، گناه است. فکر کن هیئت هزار نفری جوانان منتظر مداحند و تو هم همان کسی هستی که میتوانی آن جا نقش آفرینی کنی، بعد این وسط یک دفعه عرفان دود کردنت بگیرد و بروی هیئت چهار نفرهی پیرمردی. خب اشتباه کرده ای! اسم کارت در بهترین حالت، نفهمیاست. اگر خودخواهی نباشد.
چهار و نیم.
کمتر پیش میآید که کار نان و آب داری در انسان متعین شود. پیشاپیش (برای کم سن ترها) و پساپس (برای سن دار ترها) میگویم که فحش خور هر کاری بیشتر باشد، قطعا آن کار مال شماست و برای کار نان و آب دار، ده هزار نفر متقاضی وجود دارد و پوستش هم به شما نمیرسد.
چهار و هفتاد و پنج.
مورد چهار و نیم گله نبود.
5.
در یک افق، اگر تو مهربان باشی خب، فوق العاده ای. فرض کن دست به سر مریضی بکشی. یتیمیرا بنوازی. طناب دار از گردن یک اعدامیدربیاوری. عموی مهربان جامعه و خالهی مهربان جامعه باشی و پناه همه و لبخند به لب. اما در افق بالاتر، وقتی لازم است عتاب زده بشود، باید عتاب بزنی. وقتی لازم است طناب دار گردن کسی بیندازی، باید بیندازی. لبخند، در افق عتاب، خریت است.
پنج و نیم.
و ایقنت انک ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبین فی موضع النکال و النقمة.
6.
امیرالمومنینِ یتیم نواز، شمشیر به دست بود. آن جا که باید، یتیم نوازی میکرد و آن جا که باید، شمشیر به دست میگرفت. این خط امیرالمومنین سلام الله علیه است. تمرکز بر یکی از این دو مورد و رها کردن دیگری، انسان را از مسیر امیرالمومنین سلام الله علیه خارج میکند. باور کنیم که خارج میکند.
7.
گاهی ما، زوم میکنیم، فوکوس میکنیم، تمرکز میکنیم، کلید میکنیم، کلیک میکنیم، ول نمیکنیم! روی مسئله ای. افق نگاه همان اتاق سه در چهار است. افق نگاه همان خاله مهربان است. پیشرفت هم میکنیم، اما در حد همان بچهی سه ساله و خاله خرسه. جلوتر نمیرویم. از این دوره به آن دوره. از این مهارت به آن مهارت. از این سبک خود سازی به آن یکی. ته ماجرا را هم نگاه میکنیم... خب! با صافی نمیشود آب جمع کرد. میشود؟!
8.
در ساحتی که وظیفهای متعین میشود، پرداختن به باقی مسائل، چیزی جز وقت تلف کردن نخواهد بود. خیال میکنی داری پیشرفت میکنی ولی نمیکنی! تو میمانی و ضرر. حالا گاهی متوجه میشوی که ضرر کردهای و گاهی نه. این حالت دوم از همه بدتر است. بقیه را هم دنبال مسیر اشتباه خودت میکشانی.
9.
وظیفه متعین چیست؟! نظام ارجاع متشابهات به محکمات، آن را مشخص میکند. قرآن کریم، محکماتی دارد. الله احد. متشابهاتی هم دارد. آن آیاتی که ظرفیت سوء برداشت را دارند. باید محکمات را چسبید و متشابهات را با محکمات تفسیر کرد. و همین نظام، برای زندگی هم هست. ما در زندگی وظایف متعینی داریم. میدانیم که باید پدری کنیم و مادری. میدانیم. همین را باید بچسبیم. در سایه همین وظیفه، بقیه وظایف هم رخ مینمایند و برخی هم کنار میروند. میدانیم که رهبری اگر صحبتی کند، باید به سمتش حرکت کنیم. در سایه حرکت به سمت همین وظیفه...
10.
بله، در سایه حرکت به سمت وظیفه، ما رشد میکنیم.
11.
بیانات یک سال گذشته حضرت آقا را نگاه کنید. روی چه چیزهایی تاکید کرده اند. برخی چیزها خیلی جذاب است. رنگ و لعاب دارد. باب حرف زدن. کاری هم خیلی از دست ما در آن ساحت ساخته نیست در نگاه اولی. مینشینیم برای خودمان تا صبح حرف میزنیم که مذاکرات فلان و مذاکرات بهمان. خب. نتیجه؟! هیچ. ولی آن جایی که صحبت از کاری است که ما میتوانیم انجام بدهیم، خب لالیم! همین شهادت امام صادق سلام الله علیه مگر حضرت آقا از فعالین قرآنی تجلیل نکردند. مگر نفرمودند: «
این، آن چیزی است که کشور ما به آن احتیاج دارد، جوانهای ما احتیاج دارند. این تلاوت قرآن، این حفظ قرآن که من وقتی میبینم آنجا جوانها نشستهاند و قرآن را بهاصطلاح با ترتیل میخوانند، حافظ از حفظ میخواند، از شدّت خشنودی و خوشحالی واقعاً منقلب میشوم؛ الحمد لله ربّ العالمین. دنبال کنید.»؟! خب. چه کار کرده ایم از موقعی که این وظیفه را روی دوش من و شما گذاشتند؟! بله! خود شما. شمایی که داری این کلمات را میخوانی و خیال میکنی الان میتوانی به قسمت اول قسمت یازدهم این نوشته گیر بدهی و کمیجار و جنجال راه بیندازی و آخرش هم با گفتنِ «خب آن وظیفه که مشخص است منتهی ما باید در فعالیتهای سیاسی هم ...» خودت را راحت کنی. نه عزیزم. نه فرزندم. نه سرورم! نمیتوانی.
12.
به این باور باید برسیم که اگر از ولی جامعه، با لبخند و شمشیر، حمایت نکنیم و در مسیرش قدم برنداریم، هرکاری که انجام بدهیم آخرش خروجی لازم را ندارد.
13.
ابتر چیست؟! ابتر را ترجمه میکنند به دم بریده! دم بریده یعنی چه؟! یعنی بنا بوده این بچه، این کار، این اثر، هزار فایده داشته باشد اما دم بریده شد و پنج فایده تحویل داد. این، یعنی ابتر. و ما با پس زدن وظایف، که یکی ش حرکت در مسیر خواسته شده رهبری است، داریم کارها و زندگی مان را ابتر میکنیم. صد تا فایده داشت زندگی ما، حالا افتاده ایم یک گوشه و خوشحالیم که یک فایده داشته!
14.
نباید ترسید. باید نترسید. باید قدم برداشت. به سمت وظایف. باور کنیم، باور کنیم، باور کنیم خیلی از مسائل حل خواهد شد. شما توی هیئت، بی پولی، ازدواج نکردی، مادرت چاقو کشیده روی پدرت، درست را افتاده ای، شهریه ترم بعد را نداری، گوشت عفونت کرده، همه اینها را داری ولی آرامی! آرامش داری. بقیه هم همین مشکلات را دارند منهای آرامش. و البته که همین مسیر، ته ماجرای تو را قشنگ تر میکند و ته ماجرای او را... .
15.
این مسیر، مسیر حل مشکلات است. وظیفهها را تشخیص بدهیم، قطعا مشکلاتمان حل میشود. قطعا...