1.
یادم هست یکی از مسائل زبان شناسی، اگر اشتباه نکنم، این بود که انسان میتواند بدون کلمه فکر کند یا نه؟ و من دارم فکر میکنم که میتوانم! حس میکنم دارم بدون کلمه فکر میکنم و همین بدون کلمه فکر کردن، کم کم میکشد به آن جا که حتی در استخدام کلمات برای صحبت هم درمانده شده ام. کلمات را گم میکنم و به جای هم استفاده میکنم. شاید هم بیماری ست. نمیدانم. هر چه هست، من دارم بدون کلمه فکر میکنم.
2.
آنها که توانمندند در انتقال مفاهیم به وسیله کلمات، گاه درمانده میشوند برای بیان برخی مسائل. حالا از من چه انتظاری هست؟! همین که دارم حرف میزنم و کمیمنظورم را منتقل میکنم جای شکر دارد!
3.
هزار هزار حس هست، اینجا. و أشارَ بیده الی صَدرِه. واژگان را پیدا نمیکنم برای انتقال احساساتم. ببینید اطراف شما کلمهای واژهای چیزی نریخته؟! شاید مال من باشد. بدهیم دستم، بلکه کمیبتوانم بگویم چه میخواهم بگویم.
4.
انگار همین امشب ده هزار بار در جلسه به زلنسکی گفتند که باید از ما تشکر کنی. زلنسکی هم دارد پاسخ میدهد که نمیگذارند حرف بزند. دو کلمه که حرف میزند وسط حرفش میپرند که تشکر کن! وسط حرفش میپرند که تو تجهیزات نداری. وسط حرفش میپرند که تو مردم را به کشتن میدهی. وسط حرفش میپرند که تشکر کن!
5.
دوربین را از سمت خفت بچرخانید به سمت استکبار. همان بت بزرگی که دائم داد میزند. همان که مدام شرط و شروط میگذارد. خوب نگاهش کنید. همان قاتل حاج قاسم را میگویم. دست گذاشته روی خلیج مکزیک و نامش را عوض میکند. این را تهدید میکند. روی کالاهای آن یکی تعرفه میبندد. میدود و عربده میکشد. قاتل حاج قاسم را میگویم.
6.
امین قدیم، هفت هشت سال قبل بود که اولین بار دیدمش. نشست روی منبر و از مداح جلسه عذرخواهی کرد بابت بی ادبی اش که در محضر او روضه میخواهد بخواند. وسط روضه لیوان آبی طلب کرد. لیوان را گرفت و کج کرد و همین طور که به ریزشِ قطره قطره آب زل زده بود خواند: «آن بی حیا ظرف شرابش کشت ما را». این سالها یکی دو بار توی روضه حالم خراب شد و یکیش همین جا بود. بلند شدم و آمدم بیرون.
حمید رمیرا با این نوحهمیشناسم. دقیق تر بگویم با «خدای من! خدای من! عریانه بچهی باحیای من» این نوحه. بقیه نوحه را بلد نیستم. گوش نداده ام. چرا گوش ندادم؟! چون اولین بار که این نوحه را شنیدم... بگذارید از قبل تر شروع کنم. از سال هزار و چهار و صد و یک. گوشه یکی اتوبانهای ایران... .
8.
میگویم نمیتوانم مفاهیم ذهنی ام را منتقل کنم. ناتوانی را چطور میتوان فریاد کرد؟!
چند تصویر را باید در کنار هم قرار دهید. اول این تصویر. خوب دقت کنید. هندزفیری دور گردنش از آن هندزفیریهاست که نمیتوانم استفاده کنم. یعنی گوشم درد میگیرد از آنها استفاده کنم. عینک کائوچویی اگر اشتباه نکنم. خوشم نمیآید ازش. کلاه لبه دار را هم. به تصویر سید پشت سر هم دقت کنید. سید بودم از آن شالها نمیانداختم. کلا از عکس انداختن هم خوشم نمیآید. خلاصه مجموعهای از نخواستنیهای من در تصویر قابل مشاهده است ولی من هر دفعه این تصویر را میبینم، مثل الان، ابر بهار میشوم. قاب تصویر عجیبی است. دو سید، دو عشق، دو عزیز، دو جانِ جانان.
10.
تصویر قبل را در حافظه نگه دارید. بعد تصویر سید روح الله را در حالی که گوشه یکی از اتوبانهای ایران دارند عریان افتاده را هم جلوی چشم بیاورید. انتظار نداشته باشید بروم بگردم تصویر سید روح الله عجمیان در بین گرگها را برایتان پیدا کنم. من بعد از دیدن آن تصاویر دیگر سعی کردم نگاهم به هیچ تصویر جنایتی نیفتد. غزه را ندیده ام. لبنان را. شاهچراغ را. انفجار عروسکهای آمریکایی در بین عزاداران حاج قاسم را. ندیده ام. بعدِ روح الله دیگر هیچ ندیدم. طاقت ندارم ببینم.
11.
حمید رمینوشته بود: «عریانه بچه باحیای من». سید روح الله آمد جلوی چشمانم. قاب تصویر اول جلوی چشمانتان هست؟! دو مظلوم در یک تصویر. دو با حیا در یک تصویر.
12.
تصویر مظلومیتِ باحیاها را حفظ کنید. سرسلسلهی مظلومین با حیا ابی عبدالله سلام الله علیه است. همان که سر سلسله ظالمان بی حیا مقابلش بودند. همان «آن بی حیا ظرف شرابش کشت ما را»ی روضه را میگویم.
13.
به تصویر تقابل سلسله مظلومین با سلسله ظالمین، عزت را بیفزایید. همان جا که فریاد «هیهات من الذلة» را بلند کردند. مظلومند. بله! خیلی. روضههای شان را نمیشود شنید. نمیشود خواند. راستی چطور علما مینشستند روضه مینوشتند؟! نقل میکردند روایتها را؟! نمیدانم. به گمانم وسط روایت نویسی قلم را زمین میگذاشتند وهایهای گریه میکردند. شاید هم همانطور در حین نوشتن گریه میکردند. کاغذهای دست نویس شان را باید دید. شاید اشک اندود باشند.
14.
روضههای اهل بیت علیهم السلام را نمیشود شنید و میشنویم. عزت شان را باید دید و نمیبینیم. هیهات من الذلة تهِ عزت است. هزار غلط کردند که خاندان عصمت و طهارت سر خم کنند، ولی جز عزت چیزی در تاریخ نوشته نشده. سر سلسلهی مظلومین باحیا، عزت مندان عالمند.
حمید رمیِ عزت مندانه را هم ببینید. شنیدن نهها! ببینید. چهرهها را ببینید. محتوا را دریابید. نفرات را بشناسید. گوشه تصویر حاج ولی الله کلامیبنظرم قابل مشاهده است. میثم مطیعی هم. همه دارند سینه میزنند و داد میزنند: «میروند اگر علمداران، همیشه این علم پا برجاست».
16.
عقل؟! منطق؟! نمیدانم. تصاویر قبلی را بریزید داخل یک مفهوم. همه را با هم. و به همه با هم نگاه کنید. من دوست دارم توی سلسله مظلومین باحیای باعزت بمیرم تا توی سلسله مستهای ظالمِ بی حیا زندگی کنم.